اونچه که در زیر می خونید مشاهدات دو تا دانشجو که سال ۸۵ از ایران خارج شدن و سال ۹۳ بعد از هفت سال و نیم دوری به ایران برگشتن هست از وضعیت کشور و تغییرات انجام شده. این تغییرات گاهی ناخودآگاه باعث خنده ی تمسخر آمیزمون شد، یک بار باعث گریه و اغلب باعث سکوت و به فکر فرو رفتن و تاسف خوردن. چند بار هم البته تغییر مثبتی دیده شد.
مشاهده ی ۱) تهران به طور اسف باری شلوغ شده بود. تعداد ماشین های موجود در شهر به طور واضحی از گنجایش شهر بیشتر بود. به همین دلیل ترافیک به شدت غیر قابل تحمل تر از قبل شده بود و این ترافیک فقط مختص اتوبان ها و خیابون های اصلی نبود. عصر ها حدود یک ساعت طول می کشید تا ما از کوچه های محله ی خودمون که هفت سال پیش کوچه های خیلی دنجی بودن وارد خیابون اصلی بشیم. همچنین ترافیک دیگه یه ساعت خاص نداشت، از ۱۲ شب گرفته تا سر ظهر روز تعطیل ما توی ترافیک گیر کردیم. باور کنین همچین ترافیکی مختص همه ی شهرهای بزرگ نیست. من توی یکی از پر ترافیک ترین شهرهای امریکا زندگی می کنم و همچین ترافیکی ندیدم.
مشاهده ی ۲) تهران دیگه هیچ جای دنجی نداره. آروم ترین کوچه های اون روزها پر شده از برج ها و ساختمون های بلند با یه عالمه ماشین های پارک شده تو دو ور کوچه که نتیجه اش این شده که گاهی برای پارک کردن جلوی خونه ات باید ساعت ها دنبال یه جا بگردی. شمال هم حتی تا حد زیادی اینطوری بود. ویلا ساختن دیگه کافی نیست. تو شمال حتی لب ساحل دریا آپارتمان می سازن. تو جاده ی دیزین کوه و تراشیده بودن و از وسط دره برج ساخته بودن. یعنی یکی توی اون مملکت نیست که اجازه نده همین چهار تا جای قشنگ و طبیعی رو هم خراب نکنن؟
مشاهده ی ۳) قانون تقریبا هیچ معنایی تو قاموس عامه ی مردم نداره. من به ندرت دیدم تابلوی راهنمایی رانندگی ای که مردم بهش احترام بذارن. تابلوهای ورود ممنوع و یک طرفه اصلا انگار نه انگار که وجود دارن. از رانندگی مردم که دیگه چیزی نمی گم جز اینکه این قلم یکی از چیزهایی بود که مدام ما رو به خنده وا می داشت. همه ی این مشکل هم البته تفصیر مردم نبود. خیابون ها خط کشی ها و علامت های رانندگی درست نداشتن. چندین بار با چشم های خودمون دیدیم که تو یه خیابونی که هزار تا ماشین تو هم گره خوردن یه عده پلیس وایسادن می گن و می خندن.
مشاهده ی ۴) خدا نکنه کار اداری دولتی داشته باشین. ما برای گرفتن کارت ملی اقدام کردیم و بهمون گفتن سر یک ساعتی تو یه روز مشخص باید بریم اداره ی ثبت تو خیابون ابوسعید. با توجه به اینکه طرح بود و مسیر دور، برنامه ی یه روزمون و خالی کردیم و با آژانس رفتیم اداره ی ثبت. وقتی رسیدیم خیلی راحت بهمون گفتن که اشتباه شده و مرکز ما این کار و انجام نمی ده، دوباره برین آنلاین وقت بگیربن برای یه مرکز دیگه. البته کاملا هم با خبر بودن که این اشتباه سیستمشون بوده و ما هم اولین نفر نبودیم که این اتفاق برامون می افتاد. وقتی هم که من گفتم که خب شما که شماره ی ما رو همون آنلاین گرفتین نمی تونستین یه خبر بدین، کارمند مربوطه بنده رو درسته قورت دادن و فرمودن همینیه که هست!!
مشاهده ی ۵) مردم کلا عصبی و طلب کار بودن. مدام داشتن با موبایل با هم دعوا می کردن. کم با فروشنده هایی برخورد نکردیم که عصبی و بی تربیت بودن و اصلا انگار دلشون نمی خواست چیزی بفروشن.
مشاهده ی ۶) مردهایی که تو خیابون یه خودشون اجازه می دادن به شخصیت و حریم خصوصی زن ها حالا چه با یه چرت و پرتی گفتن یا چه با نگه داشتن ماشیناشون توهین کنن همچنان حضور فعال داشتن.
مشاهده ی ۷) از قیمت ها هم زیاد نمی نویسم. تقریبا همه چیز ۱۰ برابر شده بود. قیمت ماشین و قیمت رستوران ها بیش از بقیه به نظر ما خنده دار بود.
چند تا هم مشاهده ی مثبت:
مشاهده ی ۸) دانشگاه شریف خشگل تر شده بود. سبز تر و باصفا تر. همونقدر دوست داشتنی با همون آدم های نازنین. آجر به آجر اون دانشگاه برای ما پر بود از خاطرات عشق و عاشقی.
مشاهده ی ۹) پوشش دخترها آزادتر و بهتر شده بود. مانتو ها شادتر، رنگی تر و آزاد تر. روسری ها شل تر و خیلی رنگی تر. آزادی یواشکی کم نبود، دخترهایی که پشت فرمون روسری هاشون افتاده بود. من البته فکر نمی کردم که هنوز هم توی خیالون اینهمه خانم چادری ببینم، چه جوون، چه پیر.
مشاهده ی ۱۰) چند تا رستوران هم رفتیم که انگار رضایت مشتری براشون مهم بود. آخرش بهمون سروی دادن برای پر کردن.