اتمام دوره خوب تنهایی و بدون آقابالاسری

دوران بدون مامان و بابا فردا به‌سر می‌رسه. استرس گرفته‌ام. نمی‌خواستم برگردن. راحت بودم تنهایی. حالا فری داره تمیزکاری می‌کنه چون بعد از همه کارایی که کرده‌بودم بهم گفت تو کاری نکری و بعدشم قراره هی نشون بده من چقدر خوبم و شما چقدر بدین تصمیم گرفتم دیگه دست به سیاه و سفید نزنم و بپذیرم که متفاوتم و علی‌رغم همه کارام قرار نیست تآیید بشم. مندی از همون اول گفته من درس دارم و کاری نمی کنم اما من به دلیل نیاز بیشتر به تآیید دیگران هر کار بهم می‌گفتن انجام می‌دادم. حالا می‌خوام با تبعات آدم بد بودن رو برو بشم و اجازه بدم واقعاْ بگن مریم کاری نکرده. مندی و مریم اخلاقشون بده. می‌خوام بذارم دلیل کافی برای اینکه از من خوششون نیادو داشته باشن. قبلاْ هر کار می‌کردم که پذیرفته بشم فایده نداشت. مندی هم می گه با تو یه جور دیگه رفتار می‌کنن. احساس خوبی دارم چون دارم از ترسم برای مورد قبول واقع شدن و دوست داشته شدن عبور می‌کنم. هر آدمی دافعه و جاذبه داره و بعضیا حتی تا دم مرگشونم قرار نیست منو بپذیرن. نقاشیا رو هم ول کردن تا سر فرصت بکشم با آرامش. تاثیر داره.

نظرات 1 + ارسال نظر
تربن یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 06:56 ب.ظ http://tarbon.blogsky.com

خوبه آدم گاهی آدم‌بده باشه. از شر همه‌چی راحت می‌شه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد