Daily Life

دارم به طور متوسط روزی ۶ قسمت Lost  را می‌بینم.البته خانواده کاملاً به این خصلت من آگاهی دارند. تازه مثل جوونیام نیستم والا شبم نمی‌خوابیدم و همشو می‌دیدم! دارم خوش می‌گذرونم. بهتر از غصه خوردنه. فقط اگه از زبانم برای فیلم بذارم فرداش از خودم ناراضیم. از زبان نمی‌زنم. از این بیت شعر خوشم اومد.

                   لطف حق با تو مداراها کند            چونکه از حد بگذرد رسوا کند

تا یه هفته دیگه مامانی و بابا میرن حج و من و مندی تنها میشیم. تجربه خوبیه که زیر سایه و مواظبت خودم باشم وقتی می‌دونم اونا نیستن. زندگی مستقلانه با تمام مسئولیت هاش رو تجربه می‌کنم. منتظرشم.

پ.ن. امروز دیدم چقدر جای شادمهر عقیلی خالیه! I miss his songs


یه روزی

دیشب مامانمو بردم بیمارستان. قبلشم با مندی دعوا کرده‌ بودم و حسابی عصبانی بودم. مامانم که بستری شد باید ماشینو بر می‌گردوندم خونه. روبروی خانه معلم حسابی شلوغ بود و گیر کردم بین ماشینا. یه تاکسی گیج و تو عالم هپروت هم پشتم بود و با اینکه می‌دید راه بسته است برنمی‌گشت تا از کوچه کنارش بره. پیاده شدم و بش گفتم برگرده که مثل گیجا فقط نگاه کرد و وایساد. گفتم حالا که بی‌کارم صبر می‌کنم همه آدما از خانه معلم بیان بیرون تا هر وقت شبم که شد همینجا وایمیستم! بعد یه آقایی اومد و گفت راه حالا حالاها باز نمی‌شه و برگردید. دوباره از ماشین پیاده شدم و به آقای مست و خمار پشتم گفتم بره که چون عصبانی بودم سرمو محکم به در ماشین کوبیدم و سردرد گرفتم. بعدم رفتم عقب و پیچیدم تو کوچه با ترس اینکه ممکنه به کسی بزنم چون هم شیشه ماشین دودی بود و هم شب بود و شلوغ و هم من بعد از تصادفم به ندرت پشت ماشین نشسته بودم. به سلامت رسیدم و کاملاً شانس اوردم که تصادف نکردم. سرما هم خوردم. دیشب حالم اصلاً خوب نبود. امروز بهترم و تب ندارم رفتم دنبال کارای ترخیصی مامانم. فکر می‌کردم مامان همه کاراشو کرده ولی پول کافی نذاشته بود و پول خردای ته کیفمو جمع کردم تا تونستم پول بیمارستانو بدم. فکر می‌کرد بیمه همشو می‌ده که نداد. تو راه به یه خانم هم کمک کردم. امروز احساس رضایت می‌کنم.

به من نگو چه کاریو نمی‌تونم انجام بدم!

حالم خوبه و زندگی داره طبق روال آروم و بدون رنج پیش می‌ره. کم کم مثل معتادی که ترک کرده و بهبودی داره به تدریج خودشو نشون می‌ده حالم بهتر شده و دارم یه کارایی می‌کنم. مجموعه  Lost را سفارش دادم و امروز به دستم رسید و 7 قسمتشو دیدم! خوره فیلمم من! لغتهای زبانم داره خوب پیش می‌ره، این یعنی Stick to your job داره gradually جواب می‌ده. دیروز رفتم پارچه خریدم تا یه جاجورابی قشنگ و منحصر به فرد برای نم‌نمی خودم درست کنم. چیزی که تا وقتی که بزرگ بشه داشته باشدش و بهش افتخار کنه که خالم دوسم داشته که برام اینو درست کرده! از این قالب های مشکل دار هم خسته شدم و یه قالب default بلاگ اسکایو بر می‌دارم تا مندی قالبایی رو که دوست دارم برام درست کنه. خیلی خوبه آدم اونقدری از برنامه‌نویسی بلد باشه تا بتونه کار خودشو را بندازه. البته این توصیه برا کسایی خوبه که ترجیح میدن کاراشونو خودشون انجام بدن تا از کسی درخواست کنن که منم اینطوریم. درخواست از دیگران برام سخته. الانم حوصله ندارم فکر کنم چرا.

از این خوشم اومد: به من نگو چه کاریو نمی‌تونم انجام بدم!

آنچه از آدم به جا می‌مونه

دارم برا نم‌نم چوچولو یه جاجورابی عروسکی درست می‌کنم. یه روز بش گفتم خاله از این جاجورابی می‌خوای برات درست می‌کنم؟ گفت آره. گفتم چشاش چه رنگی باشه؟ گفت آبی. لبشو صورتی، لپشو گل‌بهی و موهاشو نارنجی کردم. تیپ آن شرلی. تا اینجاش که خیلی خوشگل شده. تا روز تولدش آمادش می‌کنم. از این کارام(نقاشی‌هام و عروسک‌هام و بقیه چیزایی که درست می‌کنم) خوشم میاد. چون احساس می‌کنم وقتی مردم اینا ازم به‌جا می‌مونه. بعد می‌گم خود اینام یه عمری داره. چیزی که می‌مونه خوبی‌ایه که به یه کسی کردی و تا ابد تو نسلش جریان پیدا می‌کنه. بخشش، پذیرش، به یکی کمک کردن که آروم بشه، دیدن آدما، ابراز شادی از حضور یکی،ابرازقدردانی، و دادن عشقه.