من عشق می‌خواهم

هیچ وقت نمی گم که عشق نمی‌خوام خیلی هم می‌خوام. حالا می‌دونم که هرکی هم که بگه نمی‌خواد اصلاً متوجه نیست و نمی‌بینه. تو تمام لحظات این فکر با منه که تنها هستم و هنوز کسی را ندارم که دوستم داشته باشه! حتی مندی Mandy هم نمی‌تونه این نیاز منو برآورده کنه! پسرا مسخره می‌کنن که این دخترا همش دنبال تور کردن و شوهر هستن، ولی می‌دونم که نمی‌تونن درک کنن و اگه می‌تونستن خودشونم همین کارو می‌کردن! چون پشتش عشق وامنیت و آرامشه. فکر می کنم برای یک موجود لطیف و حساس امنیت و آرامش اولین نیازه که هرکار دیگه هم بکنه برای همینه. عشق هم که نیازهمه آدماست.  موفقیت و رشد هم ممکنه برای بعضیا مطرح باشه همونطور که برای من مطرحه. ولی الان این نیاز عشق و امنیت اونقدر برا من مهم شده که عملاً دیگه هیچ چیز به جز این را نمی‌خوام و همه چیزم و رشد کردنم را منوط به سپری کردن این مرحله کردم! پشتش وایسادم.فکر می‌کنم تموم راه ها را امتحان کردم. 100 بار خواستم که خودم رو عوض کنم و می‌دونم که تو این زمینه خیلی رشد کردم ولی هنوز نتونستم یا نخواستم جاذب عشق و زندگی مشترک باشم! یه جوری که انگار اونی که من می‌خوام نیست یا خیلی نایابه! هرچند سختگیر نیستم ولی تا می‌بینم کسی نمی‌تونه به من آرامش و امنیت بده ازش می‌برم! خودمم رو بکشم هم که یه جوری بگم این همونه از یه جایی می‌زنه بیرون! در می‌رم مثل عروس فراری Run away Bride! ولی فکر کنم سختگیرم اما نمی‌تونم نباشم چون یه ترس درونیه ، نمی‌شه گفت سختگیر نباش! و الان شده برام یه چیز خیلی سخت و دشوار که از دست خودم کاری برنمی‌یاد و دست به دامن خدا شدم!

قصد من از ایجاد این فضا

فکر نمی‌کردم تو شروع کار کامنت دریافت کنم! متشکرم! قصدم از درست کردن این وبلاگ بیان کردن و ابراز افکار و احساساتم بدون خودسانسوری است.قبلاً هم می‌نوشتم تقریباً از 9 سال پیش، نه به طور مداوم ولی به طور متناوب. می‌خوام احساس آزادی و امنیت کنم.احساس می‌کنم کمبود عشق و پذیرش دارم. می‌خوام با نوشتن، افکار پراکنده و مکرر را تو صفحه اسیر کنم که خالی بشه و بتونم از امید و عشق و بخشش و پذیرش پرش کنم تا از سردرگمی و رخوت بیرون بیام. تاpattern ام را در زندگی‌به تدریج به الگویی که زاینده شادی، رضایت و موفقیت است تبدیل کنم. می‌خوام  بدون نگرانی از فکر مردم راجع به خودم با آزادی کامل تمام افکار و احساستم را بیان کنم، اونایی که نمی‌تونم به کسی بگم یا کسی حوصله شنیدنش را نداره و من نیازش را احساس می‌کنم که بگم. می‌خوام مستقل و قوی باشم تا دربرابر بی‌توجهی و دوست داشته ‌نشدن توسط اطرافیانم آسیبی بهم وارد نشه  ولی عشق را می‌خوام. 

انتخاب شغل مطابق با شخصیت

الان Vocational Theory از John Holland را خواندم. درمورد شخصیت ها و محیطهایی که می‌توانند در آن موفقیت و رضایت شغلی داشته باشند هست. چندتا تمرین داره که فردا انجام می‌دهم تا ببینم و بالاخره تصمیم بگیرم که چه شغلی انتخاب کنم!

مریم مجدلیه

سرگذشت مریم مجدلیه

بر پایه داستان انجیل مریم مجدلیه زنی تن‌فروش و بسیار زیبا بوده‌است. روزی اهل شهر به دنبال وی می‌افتند تا وی را سنگسار کنند.او می‌گریزد تا به عیسی می‌رسد. عیسی داستان را از پیگیران مریم می‌پرسد و آنان می‌گویند که ما می‌خواهیم او را از برای گناهانش سنگسار کنیم. عیسی می‌گوید بسیار خوب چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخن عیسی ایشان را شرمنده و پراکنده ساخت و جان مریم مجدلیه رهانیده شد. از آن پس این زن از یاران نزدیک عیسی در آمد.