رابطه من با خدا؛ هنوز در حال دانستنم

دیروز با خدا حرف زدم. یعنی آشتی. امروز روز بهتری دارم.آدما رابطه‌های متفاوتی با خدا دارند.

خیلیا فقط کار خودشونو می‌کنن و کاری به خدا ندارن، نه ازش انتظار دارند، نه ازش ناراحت می‌شن، نه اونو مسئول و اثرگزار تو وقایع می‌دونن،  خدا مثل یک background تو زندگی‌شونه.

یه عده هم هستند که خدا براشون اصله و همه کاراشونو برای او انجام می‌دن و او را مسئول و اثرگزار تو وقایع می‌دونن.

یه طیف وسیعی هم با عقاید و تجربیات گوناگون بین این دو دسته هستند.

من تو طیف سومم. برا من خدا مهمه. رابطه منو خدا تو زندگی توی یه بازی تعریف می‌شه. زندگی برا من یه بازیه که بعضی وقتا جالب، بعضی وقتا شیرین، بعضی وقتا سخت، و بعضی وقتا تلخ و تحمل‌ناپذیر میشه. ولی به خودی خود اصالت نداره. مثل اینکه یکی داره اون پشت برا خودش بازی می‌کنه و داستان می‌سازه.شرایط مختلف خلق می‌کنه، قهرمانای داستانشو تو موقعیت‌های متفاوت قرار می‌ده، اونام تو سرو کله خودشون میزنن تا شرایطو عوض کنن، یا موفق می‌شن و به خواسته‌شون می‌رسن، یا شکست می‌خورنو ناامید می‌شن، یا شکست می‌خورنو ناامید نمی‌شن و دوباره پا می‌شن ادامه‌ می‌دن با امتحان راه های مختلف، یا هم هیچ کار نمی‌کنن با رضایت یا هم با نارضایتی. من تو این شرایط قرار می‌گیرم، ولی می‌دونم تو یه بازیم. وقتی شرایط بهم سخت میشه نگامو می‌کنم بالا و باهاش صحبت می‌کنم. بهش می‌گم‌ الان دیگه بسه، یه بازیه دیگه کنیم! هی راه های مختلفو امتحان می‌کنم تا بهش ثابت کنم واقعن خسته شدم. شرایطو عوض کن! ولی مثل اینکه، اینکه من می‌دونم اون بالا داره باهام بازی می‌کنه مهم نیست و من باید بازی‌ای که اون می‌خواد و بکنم تا ازم راضی بشه و شرایطو عوض کنه. من بازی خودمو می‌کنم و بهش می‌گم می‌دونم اون بالا داری چیکار می‌کنی، سعی خودمم رو کردم حالا شرایطو عوض کن! هدف من تغییر شرایطه، ولی هدف اون اینه که من بازی‌ای که اون می‌خوادو انجام بدم! من کار خودمو می‌کنم اونم کار خودشو!

دیروز اینقدر بهم سخت شده بود که باهاش صحبت کردم و بهش گفتم خیلی وقته که خودتو نشون نمی‌دی! همین چند لحظه‌ای که باهاش صحبت کردم برام خیلی با ارزشه!

بعضی وقتا می‌گم شاید اینایی که تو دسته اولن زندگی با پیچیدگی کمتری دارن، زندگی خودشونو می‌کنن، برا خواسته‌هاشون تلاش می‌کنن، بها می‌پردازن، بالاخره هم به همه یا قسمتی از خواسته‌شون می‌رسن. در هر صورت طلبکار کسی نیستن!

بعضی وقتا می‌گم این چیزایی که پیامبرا، و ادیان مختلف و ... می‌گن از کجا معلوم که درست باشه! خیلی از مکتب‌ها تو زمانای مختلف یه چیزایی رو گفتن با ایمان هم گفتن، همه هم قبول کردن و به عنوان اصل محکم پذیرفتن ولی بعد قرن‌ها ثابت شده چه کلاهی سرشون رفته! ولی وجود بزرگی که این چیزا رو آفریده را تحت هیچ شرایطی نمی‌تونم انکار کنم. در ضمن پیامبرا رو هم آدم دروغگویی نمی‌دونم. دلیل نمی‌بینم چون من چیزیو که برا اونا اتفاق افتاده درک نکردم، پس اون چیز صحت نداشته باشه!

من هنوز در حال دانستنم!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه

اول احساس موشی رو داشتم که تو تله گیر کرده الانم هیچی ناامیدی. وجودم فقط به درد مندی می‌خوره! می‌رم باهاش ریاضی بخونم.

الان کاملاً Hang کرده‌ام!

نا راحتی

فکر نمی‌کردم اینقدر تحت فشار وضعیت موجود باشم! داشتم درموردش با طاهره صحبت می‌کردم که به گریه افتادم. می‌دونستم از شرایط موجود راضی نیستم ولی دیگه نه تا این حد که گریه کنم. گفت شرایط خودشم مثل من بوده. فقط گفت زودتر تصمیم بگیرم که اطلاع نداشت که من گرفته بودم. ولی در کل نشستم از وضعیتم گله کردم که تو خونم نیست برا کسی به جز  مندی این کارو بکنم ولی خوب حداقل باعث شد بدونم اونقدرا که فکر می‌کنم اخلاقم تند نیست و رشد کردم و یه وقتی این وضعیت هم تموم میشه.